پایان 9 ماه انتظار
بعد از عمل منو بردن تو ریکاوری ، یه 10 دقیقه ای اونجا بودم و کلی مریض بیهوشی اونجا بود دل تو دلم نبود که سریع برم تو اتاقم ،همسری برام اتاق خصوصی گرفته بود با تختم وارد اتاق شدم پدر همسری و مادرم رو دیدم کلی احوالمو پرسیدن و بهم تبریک گفتن مامانم منو بوسید ولی بقیه نبودن تعجب کردم گفتن رفتن نی نی رو ببینن ،اتاقم صورتی بود و با مزه ، انقدر همسری به پرستارا رسیده بود که تو اون یه روزی که اونجا بودم کلی هوامو داشتن ،انصافا پرستارا ی خوش اخلاق و مرتبی داشت ،اول چند پرستار اومدن سرمم و عوض کردن و دارو های مسکنم رو دادن و سفارش یه سری چیزا که باید بعد از عمل می خوردم به پدر همسری دادن، اونم سریع رفت که اونا رو بخره ،بعد یه لباس صورتی تنم ک...