آبتین باور یک رویا

پایان 9 ماه انتظار

1392/3/27 13:0
760 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از عمل منو بردن تو ریکاوری ، یه 10 دقیقه ای اونجا بودم و کلی مریض بیهوشی اونجا بود دل تو دلم نبود که سریع برم تو اتاقم ،همسری برام اتاق خصوصی گرفته بود با تختم وارد اتاق شدم پدر همسری و مادرم رو دیدم کلی احوالمو پرسیدن و بهم تبریک گفتن مامانم منو بوسید ولی بقیه نبودن تعجب کردم گفتن رفتن نی نی رو ببینن ،اتاقم  صورتی بود و با مزه ، انقدر همسری به پرستارا رسیده بود که تو اون یه روزی که اونجا بودم کلی هوامو داشتن ،انصافا پرستارا ی خوش اخلاق و مرتبی داشت ،اول چند پرستار اومدن سرمم و عوض کردن و دارو های مسکنم رو دادن و سفارش یه سری چیزا که باید بعد از عمل می خوردم به پدر همسری دادن، اونم سریع رفت که اونا رو بخره ،بعد یه لباس صورتی تنم کردن که جایی برای شیر دادن داشت وبعد پرستاری اومد یه سری بروشور به من دادکه بخونم ،توصیهای برای شیر دادن و مراقبت از نوزاد و خودم بعد از زایمانم بود و شروع کرد به توضیح دادن و یاد دادن شیر دهی به نوزاد ، چقدر سخت بود باید کلی سینم رو فشار می دادم که اون آغوز که خیلی برای سلامتیت مهمه بیاد، گفت اصلا نگران نباشم حتی چند قطره هم کافیه و نیازی به شیر خشک نیست ، بعد همسری که رفته بود نی نی مونو ببینه ،اومد با یه دسته گل بزرگ و زیبا با یه جعبه تزیین شده با گل که یه زنجیرو دستبند برای من خریده بود و پیشونیم رو بوسید و گفت بابت همه چیز ممنونم ، بعدپدر و مادر شوهرم هم یه گل خوشگل خریدن ویه سکه کادو دادن  و بابا و مامان هم دسته گلی که یه عروسک روش بود با یه بادکنک که بادکنک زود ترکید با یه نیم سکه ، دایی هم با دسته گل اومد همگی خیلی خوشحال بودیم یه شور و هیجانی بود حدود 1 ساعت بعد از عملم ساعت ملاقاتی بود فقط یه ربعی یکم جای بخیم می سوخت بعدش اصلا درد نداشتم واقعا دکترم دستش خیلی خوب بود ، همش برای من از تو تعریف می کردن و دل من ضعف می رفت بابایی می گفت که تا چند لحظه گیج شده بودم آخه دو تانوزاد پسرو پیش هم گذاشته بودن هر کس یه نظری می داده یکی می گفته سمت راستیه یکی می گفته چپیه ،ولی  پدر همسری گفته بود اون تپله  آبتینه،  که پرستارا گفتن درست حدس زدی آخه رو تو  از همون لحظه اول یه حساسیت خاصی داشت ، می گفت که عاطی چقدرآبتین  شبیه توو بابابزرگشه ( آخه من خیلی شبیه بابامم ) بابای هم می گفت تازه حس پدر شدن رو کاملا احساس می کنم آخه از قدیم می گن دختر ها مادر به دنیا میان ولی مردها بعد از بچه دار شدن تازه پدر شدن رو یاد می گیرن،می گفت نینیمون انقدر لطیفه که ترسیدم بغلش کنم و فقط نگاهش می کردم من گفتم پس عکش کو ؟ گفت که پرستارا اجازه ندادن گفتن عکس گرفتن براش ضرر داره حتی دست گلا رو هم گفتن از اتاقت بیرون ببریم که نکنه به اونا حساسیت داشته باشه ،دیگه طاقتم به سررسیده بود مدام به مامانم می گفتم که کی تو رو میارن که من ببینم و مامانم می رفت از پرستارا می پرسید و می گفت یه سری کارای که باید انجام بدن و من چشم انتظار روی ماهه تو بودم  متنظر متنظر متنظر

این گلی که بابایی برات خریده بود انقدر بزرگ بود که وقتی داخل اومد من ندیدمش آخه پسرم بابایی عاشق گله و بعد هم با اعتراض پرستارا هم مجبور شد ببرش تو ماشین

                     

 

                          

البته چون این گل رو نذاشتن تو اتاقم بمونه بابایی رفت زود یه کوچولو ترشو خرید

اینم کادو همسری که امین ( پسر عمه بابا ) برام ساخته آخه من فیروزه دوست دارم

 

این گل رو هم مامان جون شهناز و بابا جون حسن هدیه دادن

                                                

  واینو هم مامان جون سودی و بابا ناصر هدیه دادن البته بادکنکش ترکید 

                                                                           

پسندها (6)

نظرات (1)

مامانی
24 فروردین 94 18:58
سلام چه حس قشنگی بوده . کاملا درک میکنم. چه گلهای خوشگلی... ان شاالله همیشه زندگیتون غرق خوشبختی باشه و آبتین جونم سالم و سرحال . ما تصمیم داریم اگه بچه دوم پسر شد اسمش رو آبتین بزاریم
عاطفه مامی آبتین
پاسخ
ممنون دوست عزیزم آره آبتین به اسم پسرتون هم میاد