آبتین باور یک رویا

اولین شب رویای با تو

1392/3/27 23:00
834 بازدید
اشتراک گذاری

مامان سودی بنده خدا خیلی خسته شده بود  از روزای قبل کلی کارای من رو انجام می داد و الانم مدام یا تو رو عوض می کرد یا تو رو برای شیر دادن میاورد پیش من ، دستای منم از بس زیر سرت بود تا شیر بخوری خواب رفته بود ساعت 10 شب بود که دیدم در اتاق باز شد باورم نمی شد بابایی شیطون اومده بود تعجب کردم گفتم چطور اومدی ؟ گفت که با کلی پارتی بازی آخه نمی تونستم تو خونه بمونم دلم براتون خیلی تنگ شده بود تازه کلی سر به سرم گذاشت و ازم تعریف کرد می گفت حالا که مامان شدی خوشگلتر شدی و از این حرفا ،یه ساعتی موند و مدام تو رو بغل می کرد و دیگه انقدر پرستارا بهش تذکر دادن که مجبور شد با بی میلی بره ، بعد از اونم پرستار اومد لباسامو عوض کرد گفت که باید راه برم ، منم همیشه از این لحظه می ترسیدم، تختم و یکم بلند کرد وقتی نشستم دنیا دورسرم چرخید به سختی از تخت اومد پایین و راه رفتم خدایی پرستارم حرف نداشت کلی مراعات حالم و می کرد بعد اومدم رو تختم و دراز کشیدم ولی تا صبح خوابم نبرد همش تو رو نگاه می کردم و به مامانم می گفتم بهت سر بزنه و تو رو بیاره که بغلت کنم و شیر بدم .یه پرستار بدجنس شیفت شب هم اومد گفت شیر خشک بهت بدم تا گرسنه نمونی ولی کسی نفهمه ، منم که تجربه نداشتم مامانو فرستادم که بخره  ولی یکم بیشتر ندادم گفتم شاید شیرمو دیگه نخوری.

 

           

 

پسندها (2)

نظرات (1)

کوثر
6 تیر 94 13:13
سلام شما فقط عضویت تون رو اعلام کنید بعد در مسابقه شرکت داده می شوید . هر وقت عضو شدید شرایط مسابقه را براتون توضیح میدم. منتظر حضور سبزتون در مسابقه هستم .