آبتین باور یک رویا

آبتین جانم به خونه عشقمون خوش آمدی

1392/3/28 14:10
793 بازدید
اشتراک گذاری

روز اول حضور آبتین تو خونه حال و هوای داشت هر کس مشغول کاری بود ،من و فسقلیم رو تخت دراز کشیدیم یه قرآن و چشم نظر بالای تخت خواب گذاشتیم و من مدام بهت شیر می دادم بعدشم با دو تا مامان بزرگا رفتی حموم و لباساتو هم عوض کردن اصلا هم گریه نکردی، کولر اتاقم رو قطع کرده بودیم از گرما داشتم می مردم ولی می ترسیدم نکنه خدای نکرده سرما بخوری ،دوست داشتم زود از رختخواب بیرون بیام و ببرمت بیرون و  بگردونم و از داشتن فرشته ای مثل تو به خودم ببالم ، بابا ناصر مدام تو رو بغل می کرد و با یه ذوقی نگات می کرد و باباییم کمکم می کرد که من راه برم خیلی سخت بود یکم می ترسیدم،اون شب تا صبخ من و مامان سودی بیدار بودی مدام شیر می خوردی من با اینکه چند شب بود نخوابیده بودم ولی اصلا خسته نبودم انگار تو یه دنیای دیگه بودم.

این گلم بابایی برای اینکه برای تو ضرر نداشته باشه برات  خریده

تقدیم با عشق به خاطر بودنت

 

پسندها (1)

نظرات (0)