آبتین باور یک رویا

تو را آسان نیاوردم به دست

1391/11/15 18:53
378 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا دوباره حالم دوباره بد شده نی نی گلم ، از دست درد دیونه شدم انقدر که بعضی وقتا به همسری میگم که با پاش بره رو دستام انقدر محکم می بندم که شاید یه ذره دردش بهتر بشه و تازه معده درد شدیدم دارم می گن که فسقلیم داره مو در می یاره چه می دونم از این چیزا تازه من که خیلیم گرمایی بودم حالا بد جور سرمایی شدم حتی تا آخرین ماههای بارداریم هم مامانی همینطور بود .حالت تهوعم که هنوز پابرجاست ، خیلیم زود خسته می شم تنبل شدم ، مامانی دوره حاملگی سختی داره ولی یه چیزی هست که می گن که من تو را آسان نیاوردم به دست نازنینم ، تو محل کارم 2 تای دیگه از همکارام هم باردارن خیلی جالبه یکی بچه چهارمشه و یکی دیگه اولی ، یکی پسره یکی دیگه دختر فاصله بارداریمونم تقریبا نزدیکه  ، هر روز بقیه همکارا ما رو باهم مقایسه می کنن که چهره هامون چقدر تغییر کرده یا اینکه شکم کدوممون بزرگتره و این چیزا ، وضعیت بارداریمون ، تغییر رشد جنینمون ، وزن و این چیزا رو در موردش باهم صحبت می کنیم ولی اونا هیچ کدوم مثل مامانی نیستن انقدر حالشون خوبه که من حسودیم می شه می گم یعنی شما اصلا یه ذره حالتون بد نمی شه دست دردی معده دردی چیزی ، انگار نه انگار که باردارن خوب منم جای اونا بودم 4 تا بچه می آوردم ، البته می گن هر کس دوران بارداریش مثل مادرشه یا اینکه اگر حالت تهوع زیاد باشه نی نی با هوشه ، از این چیزا می گن دیگه ، درست یا غلطشو نمی دونم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)