آبتین باور یک رویا

سوپرایزشدن مامانی ازصدای رامسر

1392/1/3 19:9
521 بازدید
اشتراک گذاری

یه خونه گرفتیم ،من  که از خستگی رو پا نبودم کلی خوابیدم ، بیدار که شدم حالم خیلی بهتر شد بود فرداشم که رفتیم فرودگاه رامسر ، بابایی هواپیما تفریحی سوار شد کلی اونجا خندیدیم چون یه ذره بارون نم نم می اومد مهدی سر به سر فرزین ذاشت که دیگه کارت تمومه و دور از جونش، بچش بدون اون بزرگ می شه و از این چرت و پرتا ولی چون واقعا فرزین یکم ترسیده بود قیافش خنده دار شده بود و فرداشم رفتیم تله کابین رامسر ، خیلی شلوغ بود مهدی و فرزین تو صف وایسادن من و بهارم رفتیم مغازه ها رو نگاه می کردیم که یه لحظه دیدم بهار بازوهامو گرفت گفت گوش بده ، دیدم از پشت بلندگو گفت بهار خانوم همسرتون می خواد از شما تشکر کنه بابت زحماتتون و ...که همونجا  خشکمون زد ،فهمیدم شیطونا ما رو سوپرایز کردن ، اما من یه لحظه موندم که چرا منو نگفت یه ذره هم نارحت شدم ولی فرزینو می شناختم اون عاشق سوپرایز کردن منه ،که بعدش خانوم پشت بلند گو گفت ، عاطفه جون ، همسرتون اینجاست می خواد بگه که خیلی دوستون داره و بی صبرانه منتظر اومدن کوچولوی نازتونه و هر دوتونو عاشقانه می پرسته ، که من مثل بچه ها بالا پایین می پریدم خیلی خوشحال شدم می دونستم این ایده فرزینه ، باز کارش عالی بود واقعا خیلی سوپرایز شدم آخه فکرشم نمی کردم همچین چیزی به ذهنش برسه قبلش صدای خانومه رو می شنیدم که درباره جاهای دیدنی رامسر صحبت می کردو یک سری خبردیگه و ... ولی این ایده رواصلا حدس نمی زدم ، دیگه نوبتمون شده بود که از بالای تله کابین شهربازی که تازه درست شده بودو می دیدم و کلی حسرت می خوردم که نمی تونستم برم سوار بشم و اون روزم با کلی خاطره گذشت .

پسندها (1)

نظرات (0)