آبتین باور یک رویا

فراهم کردن ورود یه فرشته

1392/2/25 11:19
487 بازدید
اشتراک گذاری

1 ماه مونده به زایمانم ، روز معلم بود بچه ها طبق معمول گذشته منو سو پرایز کردن کیک و کادو و ... کلی هم رقصیدن ،منم گذاشتم حسابی حال کنن ولی می دونستم اگه بهشون بگم که من دیگه نمی یام و فقط موقع کارنامه هاشون می بینمشون  ناراحت می شن ،زنگ آخر که شد بهشون گفتم نمی دونید چه غوغایی بود نه به اون زنگ اول که می رقصیدن تشویقنه به این زنگ که همه گریه می کردنگریه ، چه کار کنم دیگه وضعیت امسالم همینطور بود البته همه درسا رو تموم کرده بودم و به تعطیلی مدرسه 2 هفته مونده بود ، ماهای آخر بارداری هم موقع وزن گرفتن نی نی ، منم حسابی می خورم و کلی هندونه و خاک شیر می خورم آخه می گن برای اینکه زمانی که به دنیا بیای زردی نگیری من هم سو ء استفاده می کنم ، دیگه خرید سیسمونی هم  تقریبا تموم شده و اتاق قشنگتو چیدیم من و بابایی هر روز می ریم تو اتاقت و باهات صحبت می کنیم و تو رو تو اتاقت در حال  بازی کردن مجسم می کنیم خیلی هم تنبل شدم بیرون که می رم برای خرید خیلی زود خسته می شم

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)