آبتین باور یک رویا

اولین آغوشم با تو

1392/3/27 13:45
1,026 بازدید
اشتراک گذاری

مامانم بعد از چند بار که رفت و اومد ،تو بغلش بودی خدای من الان که اینو می نویسم هنوز تو چشمام اشک جمع می شه هنوز صورتتو ندیده بودم مامان سودی گفت عاطی پسرت خیلی خوشگله و اون موقع تو رو تو بغلم گذاشت ،حضور بقیه رو تو اتاق احساس نمی کردم فقط من بودم و تو ، یه حس ماکیت داشتم ، از اینکه لیاقت مادرشدن رو خدا نصیبم کرد بود خدارو شکر می کردم یه جوردیگه شده بودم از هون لحظه خودم رو فراموش کردم برای تو ، تو تمام من شده بودی ، از همون لحظه فکر می کردم من باید بهترین مادر دنیا بشم، نفسم ، زندگیم ، عشقم ، یه نگاه بهت انداختم چقدر ناز بودی اصلا شبیه بچه های یک روزه نبودی فقط یکم چشمات پف داشت همون لحظه چشماتو باز کردی و وقتی نور به چشمات می خورد می بستی بابایی هم مدام دستشو جلوی صورت می گرفت تا چشمای نازت رو ببینه ،شدی تموم دنیای من دیگه از خدا به جز سلامتیت چی می خواستم ، من بی اراده بلند گفتم خیلی دوست دارم همه خندیدن،این عمیق ترین حسی بود که تا اون موقع پیدا کرده بودم  وای خدای من چطور موجودی رو خلق می کنی که فقط در عرض چند ثانیه زندگی پدر و مادرش وهمه رو عوض می کنه که حتی حاضرن جونشون هم برای این موجود بدن.

 

همه زیبایی های دنیا با اولین دیدار با تو شروع شد زیبای ما

                 

پسندها (4)

نظرات (0)