آبتین باور یک رویا

شروع ویار مامان

1391/8/20 12:0
347 بازدید
اشتراک گذاری

تقریبا 40 روز از بارداریم گذشته بود که با خانواده همسری برای خرید مبلمان رفتیم یافت آباد ،آخه مادر شوهرم دکوراسیون خونشونو می خواست عوض کنه به ما هم گفت که بریم نظر بدیم خلاصه کلی پاساژای مختلفو گشتیم ،برای نهار همون رستورانی رفتیم که قبلا برای خرید جهزیه همونجا می رفتیم و غذاهاش خیلی خوب بود ، من سفارش ماهیچه دادم ولی نمی دونم چرا نتونستم بخورم احساس کردم که خسته شدم به خاطر همینم زود برگشتیم ولی من تو راه حالم اصلا خوب نبود ،خونه که رسیدم حالت تهوع شروع شد سبزخدا می دونه چه حالی داشتم تازه فهمیدم که ویارم شروع شده از اون به بعد روزی نبود که حالم خوب باشه در روز 5 تا 6 بار حالم بهم می خورد انقدر که باید حتما می رفتم سرم بزنم آخه هیچ میلی به غذا نداشتم حس بویایمو که دیگه نگو همش می گفتم بوی فلان غذا رو دوست ندارم خونمون بو خاصی می ده از خونمون بدم می اومد (یه چیز دیگه از بوی همسری هم بدم می اومد می گفتم انقدراودکلن نزن بنده خدا می گفت اصلا نمی زنم ولی من میگفتم رفته تو وجودت ) خطااز بعضی از تبلیغات تلویریون هم بدم می اومد، انقدر حال ندارو ضعیف شدم که زودتر از نوبتی که داشتم رفتم پیش دکترم  گفتم خانوم دکتر دارم می میرم که با اون آرامش و لبخندی که همیشه رو لبش بود گفت اینا همه عادیه خوب هر آدمی با هم فرق می کنه و. این زمینه ژنتیکی داره  و بهم یه سری سرم داد که هر وقت حالم بد می شد بزنم و یه قرص و آمپول دیمیترون که جلو گیری کنه از حالت تهوع ، که برای من اثری نداشت حدالاقل به 10 بار در روز نمی رسید ، در مورد تغذیه هم گفت نگران نباش چون جنین از مادر تغذیه خودشو می کنه فقط من ضعیفتر می شدم جوری که تو سه ماه اول 11 کیلو کم کردم .نوبت بعدی دکترم که شد ، دکتر شروع به معاینه کرد و با یه دستگاهی صدای قلب نینمو گذاشت که بشنوم ،خیلی با حال بود از دفعه قبلی واضح تر بود و گفت خدارو شکر که همه چیز خوب و نرماله ، ولی من حالت تهوع داشتم و اصلا انگار نمی خواست خوب بشه ولی خوب کاریشم نمی شد کرد بعضی وقتا پیش خودم فکر می کردم کاش داروی بود می خوردم و می خوابیدم تا 9 ماه بعد چون واقعا نمی تونستم تحمل کنم ،دیگه با بابام منو سر کار می رسوند، انقدر تو راه حالم بد می شد که نمی تونستم رانند گی کنم بنده خدا بابام انقدر ناراحت می شد که مامانم می گفت بعضی وقتا گریه می کنه می گه دخترم چرا انقدر حالش بده و من تا حالا هیچکس و اینطوری ندیدم ولی وقتی به نینم فکر می کردمو منتظر بغل کردنو و بوییدنش می شدم تمام این سختی ها رو به جون می خریدم .

پسندها (1)

نظرات (0)