وعده بهار
پسرم عید اومده، بهار رسیده ،بهاری که با تمومه بهارای زندگیم فرق داره ، بهاری که اومون تو رو وعده میده ،بهاری که همه چیز نو می شه و رنگ و بوی خودشو داره مثل تو ، امسال سر سفره هفت سین دیگه دوتا نیستیم تو هم هستی ولی تو دل مامانی قایم شدی به خاطر تو 3 تا ماهی خریدیم و همسری هم برام یه گوشی اپل خرید، زیاد عید دیدنی نرفتیم چون حوصله مهمونی نداشتم ولی با دوستای بابایی ( مهدی و بهار ) رفتیم شمال ، ،آخر شب حرکت کردیم که خلوت باشه ولی چشمت روز بد نبینه هنوز از وینه نگذشته بودیم که احساس کردم یه ذره حالم داره بد می شه یکم جلوتر رفتیم که بله حالم بهم خورد پیش خودم گفتم که بهتر می شم ، ولی انگار نمی خواست حالم خوب بشه دیگه به نسا رسیدیم که حالم خیلی ...