آبتین باور یک رویا

فرشته ای از آسمان فرود آمد

ساعت 12 روز دوشنبه بود صدای گریه ملوسکم ، عشقم ، زندگیم ،عمرم و .... هر چی بگم کم گفتم و تو فضای اتاق عمل پیچید عزیزم آهنگ صدات با به دنیا اومدنت زیباترین ترانه زندگیم بود و نفسات تنها بهانه نفس کشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنمه، همه پرستارو گفتن وای ، ماشالله چه قدی داره و وقتی تو رو از کنار پرده بیرون آوردن ویکم اونورتر گذاشتنت رو تخت، که خون وچربی که دورت بود تمیز کنن  من برای اولین بار روی ماهتتو دیدم اونجا خدارو به معنای واقعی کنارم حس کردم مدام نگات می کردم حس عجیبی داشتم که تا اون لحظه تجربش نکرده بودم ، بعدش با پوآر بینی مجرای تنفسیت  رو باز می کردن و من دلم می سوخت ولی خوب چه کار می شد کرد ، باید تمیز می شدی که راحت ن...
27 خرداد 1392

روز موعود

ساعت 6 صبح روز دوشنبه بود راستش از شدت ذوق و هیجان تا صبح خوابم نبرد صبح بیدارشدم وضو گرفتم و نمازم وخوندم با بابایی رفتیم تو اتاقت کلی فیلم و عکسای آخرین لحظات بارداریموگرفتیم و با تو کلی صحبت کردیم و گفتیم چقدر منظر روی ماهت هستیم ،بابایی منو از زیر قرآن رد کرد وآیت الکرسی خوندم و بعد با بابایی و مامان سودی و بابا ناصر رفتیم بیمارستان ، بابای و مامان جون همسری  و عمه زهرا زودتر اومده بودند دیگه روال بیمارستان و انجام دادن منم تو این مدت به زنان حامله ای که اونا هم اونروز زایمانشون بود نگاه می کردم انگار می خواستم با نگاه کردن به چشماشون از نگرانی هام کم بشه ، اینو بگم از این لحظه به بعد واقعا نمی تونم حس درونیم تو اون لحظات بازگو کن...
27 خرداد 1392

آخرین روز مهمونی خصوصی من و تو

امشب آخرین روزیه که تو شکم مامانی هستی ، با اینکه خیلی سختی کشیدم ولی واقعا دلم برای این دوران شیرین تنگ می شه برای تویی که در منی و منی که در تو گمم ،گرچه بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهتم عزیز دلم ،ولی یه حسایی بینمون بود که فقط مال من و تو بین خودمونم همیشه می مونه ، امشبم بابایی هم زود اومد خونه و باهام کلی صحبت کرد و منم از استرس ها و ترسم از عمل می گفتم اون با حرفاش کلی به من آرامش می داد ، آخه  مامان یکم ناز نازیه ولی این شیرین ترین عمل تو دنیاست ووقتی به دکترم هم فکر می کنم خیالم راحتتر می شه چون یکی از بهترین دکترای کرجه و مریضاش ازش خیلی راضیند منم ساکی که از قبل برات حاضر کردم جلو دست گذاشتم تو ساکت ( لباس سرهمی خوشگلت ، پ...
26 خرداد 1392

تعیین روز زایمان

دیگه 2 هفته مونده بود به زایمانم ، نوبت دکترم هفته ای یک بار شده بود آخرین سونو رو تاریخ 93/3/10 انجام دادم و برای چکاپ رفتم  که روز زایمانم رو تعیین کنم اون موقع تو گلم 38w +3d بود ،که تا زایمانم تقریبا 39 هفته کامل می شی که بهترین زمانه ،طبق سونو موقع زایمان طبیعی 1 تیر بود ولی خوب من تصمیم به سزارین گرفته بودم و به دکترم هم گفتم می خوام تاجایی که امکان داره نزدیک زایمان طبیعیم عملم باشه تا نی نیم رشدش کامل باشه دکترم گفت که اشکالی نداره فقط اگه یه موقع کیسه آبم پاره شد با منشی  تماس بگیرم و اون زود خودشو به بیمارستان می رسونه ،و بعد درمورد بی حسی یا بیهوشی  با هم صحبت کردیم که گفت که از بی حسی خیلی بهتره ،و از سوزنای ب...
12 خرداد 1392

فراهم کردن ورود یه فرشته

1 ماه مونده به زایمانم ، روز معلم بود بچه ها طبق معمول گذشته منو سو پرایز کردن کیک و کادو و ... کلی هم رقصیدن ،منم گذاشتم حسابی حال کنن ولی می دونستم اگه بهشون بگم که من دیگه نمی یام و فقط موقع کارنامه هاشون می بینمشون  ناراحت می شن ،زنگ آخر که شد بهشون گفتم نمی دونید چه غوغایی بود نه به اون زنگ اول که می رقصیدن نه به این زنگ که همه گریه می کردن ، چه کار کنم دیگه وضعیت امسالم همینطور بود البته همه درسا رو تموم کرده بودم و به تعطیلی مدرسه 2 هفته مونده بود ، ماهای آخر بارداری هم موقع وزن گرفتن نی نی ، منم حسابی می خورم و کلی هندونه و خاک شیر می خورم آخه می گن برای اینکه زمانی که به دنیا بیای زردی نگیری من هم سو ء استفاده می کنم ، دیگه ...
25 ارديبهشت 1392

تغییرات مامان شدن

شکمم هر روز بزرگ تر می شه ،البته خیلی شکمم بزرگ نشده اصلا تو عکسام شکمم معلوم نیست آخه تو توی پهلوهامی ،انقدر  راه رفتنم فرق کرده ، بیرون که می رم نگاها به سمت منه همه یه جور دیگه به آدم احترام می ذارن ،اگه صندلی خالی نباشه سریع جاشونو بهت می دن خلاصه یه حس خیلی خوبی داره انگار خانومهای باردار مثل فرشته می مونن یه جورای معصوم و مقدسن خوب همشون یه فرشته تو دلشون دارن دیگه بایدم همینطور باشه، با بابایی که بیرون می ریم همش مواظب شکممه که کسی باهاش برخورد نکنه که خدای نکرده برای تو اتفاقی بیوفته به خاطر همینم زیاد بیرون نمی رم ،کلی هم لباسای بارداری با مزه خربدم مدام جلو آینه می رم شکممو نگاه می کنم ،انقدر روغن و کرم زدم که تا آخرین ماه ب...
15 ارديبهشت 1392

شرکت در کلاسهای بارداری و مجلات بارداری

یه سری کلاسهای بارداری و آمادگی برای زایمان روشرکت کردم و یه سری ورزشهای بارداری رو انجام می دادم که خیلی هم زود خسته می شدم ،کلی کتاب درباره روش تربیتی و آموزش نگهداری از نوزادان و...می خونم ،تو اینترنت در باره بازی های هوش و اسباب بازیهای که برای نی نی ها مفیده می گردم که اسباب بازیهای که می خرم به دردت بخوره ، بابایی هم مجله شهرزاد و کودک من و نی نی + می خره که من از عکس بچه های توی مجله  دلم ضعف می ره انقدرکوچکن که هنوز شکمشون بزرک و بدنشون پره از کرک و مو خیلی بامزن ،اون موقع است که همش تو رو تو ذهنم مجسم می کنم و طاقتم لبریز می شه  و دوست دارم هر چه زودتر اون صورت زیباتو ببینمت و لمست کنم و بغلت کنم و با بوت مست بشم و بوست ...
6 ارديبهشت 1392

روند رشدت تو شکم مامانی

این روزا می دونم تغییرات زیادی داره اتفاق می افته تو هر روز بزرگتر می شی و اجزای بدنت کامل تر می شن ، روح داری ، احساس داری ، حرفای ما رو می فهمی ، از خوشحالی ما خوشحال و از نارحتی ما نارحت می شی ، حتی جایی خوندم که وقتی مادر استرس داشته باشه جنین انگشت خودشو می مکه ، سکسکه می کنی ، می خندی و گریه می کنی (البته خدا نکنه تو هیچ وقت گریه کنی عشقم )چشمای خود تو باز و بسته می کنی  و در تو زمانهای مشخصی می خوابی و بیدار می شی . ... دکتر می گه رشدت ماشالله خیلی خوبه ، از همه محم تر تکونایی که می خوری انقدرباحاله که تموم سختی ها رو یادم میره انگار یه ماهی تو شکممه یه حسی که آقایون از نعمتش همیشه محرومن ،بعضی وقتا انقدر تکونات زیا...
1 ارديبهشت 1392

نگرانی مامانی از سونو 3 بعدی

سونوگرافیهای سه بعدی برای جنین خطرناک است  استاد بخش رادیولوژی دانشگاه علوم پزشكی شیراز گفت: دستگاه‌های سونوگرافی سه وچهاربعدی با استفاده ازیك محفظه و ارسال امواج مافوق صوت از سه زاویه مختلف به درون بدن، تصاویر سه بعدی از احشای درونی بدن تهیه می‌کند. اما این دستگاه درهنگام تصویر برداری از جنین ممکن است خطراتی همچون آسیب رساندن به حلزون شنوایی جنین داشته باشد. دكتر محمد مهدی آرسته اظهار داشت: دستگاه‌های سونوگرافی سه و چهار بعدی بیشتر در موارد غیر ضروری و برای مادران باردار مورد استفاده قرار می‌گیرد. بر خلاف تصور مردم در مورد بی‌ضرر بودن این دستگاه، همواره احتمال بروز خطر برای جنین وجود دارد. و...
20 فروردين 1392

سوپرایزشدن مامانی ازصدای رامسر

یه خونه گرفتیم ،من  که از خستگی رو پا نبودم کلی خوابیدم ، بیدار که شدم حالم خیلی بهتر شد بود فرداشم که رفتیم فرودگاه رامسر ، بابایی هواپیما تفریحی سوار شد کلی اونجا خندیدیم چون یه ذره بارون نم نم می اومد مهدی سر به سر فرزین ذاشت که دیگه کارت تمومه و دور از جونش، بچش بدون اون بزرگ می شه و از این چرت و پرتا ولی چون واقعا فرزین یکم ترسیده بود قیافش خنده دار شده بود و فرداشم رفتیم تله کابین رامسر ، خیلی شلوغ بود مهدی و فرزین تو صف وایسادن من و بهارم رفتیم مغازه ها رو نگاه می کردیم که یه لحظه دیدم بهار بازوهامو گرفت گفت گوش بده ، دیدم از پشت بلندگو گفت بهار خانوم همسرتون می خواد از شما تشکر کنه بابت زحماتتون و ...که همونجا  خشکمون زد ...
3 فروردين 1392