آبتین باور یک رویا

اولین شیره جانم

  نیم ساعت به ساعت ملاقت مونده بود پرستاری داخل شد و به بقیه گفت که بیرون منتظر باشن و به من کمک کرد که به پسرم شیر بدم چه لحظه غریبی بود همیشه فکر می کردم از شیر دادن بدم می یاد ،ولی وقتی صورت فرشته ای می بینی که برای سیر شدنش چقدرتقلا می کنه دوست داری شیر که سهله جونتو هم براش بدی وای که چه لذتی داشت اینکه موجودی به این ظریفی از شیره جونت بخوره  موقع مکیدن با اون لبای نازت مدام مک میزدی و صورتتو این ور و اون ور می کردی برای پیدا کردن سینم ،و لی خیلی اذیت نشدم پسرم انگار صد سال بود شیر می خورد کاملا حرفه ای بود ،ماشالله سریع شروع کرد به مکیدن از هون لحظه اول شکمو بود.این اولین ارتباط دو نفره ما تو این دنیا بود   ...
27 خرداد 1392

اولین آغوشم با تو

مامانم بعد از چند بار که رفت و اومد ،تو بغلش بودی خدای من الان که اینو می نویسم هنوز تو چشمام اشک جمع می شه هنوز صورتتو ندیده بودم مامان سودی گفت عاطی پسرت خیلی خوشگله و اون موقع تو رو تو بغلم گذاشت ،حضور بقیه رو تو اتاق احساس نمی کردم فقط من بودم و تو ، یه حس ماکیت داشتم ، از اینکه لیاقت مادرشدن رو خدا نصیبم کرد بود خدارو شکر می کردم یه جوردیگه شده بودم از هون لحظه خودم رو فراموش کردم برای تو ، تو تمام من شده بودی ، از همون لحظه فکر می کردم من باید بهترین مادر دنیا بشم، نفسم ، زندگیم ، عشقم ، یه نگاه بهت انداختم چقدر ناز بودی اصلا شبیه بچه های یک روزه نبودی فقط یکم چشمات پف داشت همون لحظه چشماتو باز کردی و وقتی نور به چشمات می خورد می بست...
27 خرداد 1392

پایان 9 ماه انتظار

بعد از عمل منو بردن تو ریکاوری ، یه 10 دقیقه ای اونجا بودم و کلی مریض بیهوشی اونجا بود دل تو دلم نبود که سریع برم تو اتاقم ،همسری برام اتاق خصوصی گرفته بود با تختم وارد اتاق شدم پدر همسری و مادرم رو دیدم کلی احوالمو پرسیدن و بهم تبریک گفتن مامانم منو بوسید ولی بقیه نبودن تعجب کردم گفتن رفتن نی نی رو ببینن ،اتاقم  صورتی بود و با مزه ، انقدر همسری به پرستارا رسیده بود که تو اون یه روزی که اونجا بودم کلی هوامو داشتن ،انصافا پرستارا ی خوش اخلاق و مرتبی داشت ،اول چند پرستار اومدن سرمم و عوض کردن و دارو های مسکنم رو دادن و سفارش یه سری چیزا که باید بعد از عمل می خوردم به پدر همسری دادن، اونم سریع رفت که اونا رو بخره ،بعد یه لباس صورتی تنم ک...
27 خرداد 1392

فرشته ای از آسمان فرود آمد

ساعت 12 روز دوشنبه بود صدای گریه ملوسکم ، عشقم ، زندگیم ،عمرم و .... هر چی بگم کم گفتم و تو فضای اتاق عمل پیچید عزیزم آهنگ صدات با به دنیا اومدنت زیباترین ترانه زندگیم بود و نفسات تنها بهانه نفس کشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنمه، همه پرستارو گفتن وای ، ماشالله چه قدی داره و وقتی تو رو از کنار پرده بیرون آوردن ویکم اونورتر گذاشتنت رو تخت، که خون وچربی که دورت بود تمیز کنن  من برای اولین بار روی ماهتتو دیدم اونجا خدارو به معنای واقعی کنارم حس کردم مدام نگات می کردم حس عجیبی داشتم که تا اون لحظه تجربش نکرده بودم ، بعدش با پوآر بینی مجرای تنفسیت  رو باز می کردن و من دلم می سوخت ولی خوب چه کار می شد کرد ، باید تمیز می شدی که راحت ن...
27 خرداد 1392

روز موعود

ساعت 6 صبح روز دوشنبه بود راستش از شدت ذوق و هیجان تا صبح خوابم نبرد صبح بیدارشدم وضو گرفتم و نمازم وخوندم با بابایی رفتیم تو اتاقت کلی فیلم و عکسای آخرین لحظات بارداریموگرفتیم و با تو کلی صحبت کردیم و گفتیم چقدر منظر روی ماهت هستیم ،بابایی منو از زیر قرآن رد کرد وآیت الکرسی خوندم و بعد با بابایی و مامان سودی و بابا ناصر رفتیم بیمارستان ، بابای و مامان جون همسری  و عمه زهرا زودتر اومده بودند دیگه روال بیمارستان و انجام دادن منم تو این مدت به زنان حامله ای که اونا هم اونروز زایمانشون بود نگاه می کردم انگار می خواستم با نگاه کردن به چشماشون از نگرانی هام کم بشه ، اینو بگم از این لحظه به بعد واقعا نمی تونم حس درونیم تو اون لحظات بازگو کن...
27 خرداد 1392

آخرین روز مهمونی خصوصی من و تو

امشب آخرین روزیه که تو شکم مامانی هستی ، با اینکه خیلی سختی کشیدم ولی واقعا دلم برای این دوران شیرین تنگ می شه برای تویی که در منی و منی که در تو گمم ،گرچه بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهتم عزیز دلم ،ولی یه حسایی بینمون بود که فقط مال من و تو بین خودمونم همیشه می مونه ، امشبم بابایی هم زود اومد خونه و باهام کلی صحبت کرد و منم از استرس ها و ترسم از عمل می گفتم اون با حرفاش کلی به من آرامش می داد ، آخه  مامان یکم ناز نازیه ولی این شیرین ترین عمل تو دنیاست ووقتی به دکترم هم فکر می کنم خیالم راحتتر می شه چون یکی از بهترین دکترای کرجه و مریضاش ازش خیلی راضیند منم ساکی که از قبل برات حاضر کردم جلو دست گذاشتم تو ساکت ( لباس سرهمی خوشگلت ، پ...
26 خرداد 1392

تعیین روز زایمان

دیگه 2 هفته مونده بود به زایمانم ، نوبت دکترم هفته ای یک بار شده بود آخرین سونو رو تاریخ 93/3/10 انجام دادم و برای چکاپ رفتم  که روز زایمانم رو تعیین کنم اون موقع تو گلم 38w +3d بود ،که تا زایمانم تقریبا 39 هفته کامل می شی که بهترین زمانه ،طبق سونو موقع زایمان طبیعی 1 تیر بود ولی خوب من تصمیم به سزارین گرفته بودم و به دکترم هم گفتم می خوام تاجایی که امکان داره نزدیک زایمان طبیعیم عملم باشه تا نی نیم رشدش کامل باشه دکترم گفت که اشکالی نداره فقط اگه یه موقع کیسه آبم پاره شد با منشی  تماس بگیرم و اون زود خودشو به بیمارستان می رسونه ،و بعد درمورد بی حسی یا بیهوشی  با هم صحبت کردیم که گفت که از بی حسی خیلی بهتره ،و از سوزنای ب...
12 خرداد 1392