آبتین باور یک رویا

فراهم کردن ورود یه فرشته

1 ماه مونده به زایمانم ، روز معلم بود بچه ها طبق معمول گذشته منو سو پرایز کردن کیک و کادو و ... کلی هم رقصیدن ،منم گذاشتم حسابی حال کنن ولی می دونستم اگه بهشون بگم که من دیگه نمی یام و فقط موقع کارنامه هاشون می بینمشون  ناراحت می شن ،زنگ آخر که شد بهشون گفتم نمی دونید چه غوغایی بود نه به اون زنگ اول که می رقصیدن نه به این زنگ که همه گریه می کردن ، چه کار کنم دیگه وضعیت امسالم همینطور بود البته همه درسا رو تموم کرده بودم و به تعطیلی مدرسه 2 هفته مونده بود ، ماهای آخر بارداری هم موقع وزن گرفتن نی نی ، منم حسابی می خورم و کلی هندونه و خاک شیر می خورم آخه می گن برای اینکه زمانی که به دنیا بیای زردی نگیری من هم سو ء استفاده می کنم ، دیگه ...
25 ارديبهشت 1392

تغییرات مامان شدن

شکمم هر روز بزرگ تر می شه ،البته خیلی شکمم بزرگ نشده اصلا تو عکسام شکمم معلوم نیست آخه تو توی پهلوهامی ،انقدر  راه رفتنم فرق کرده ، بیرون که می رم نگاها به سمت منه همه یه جور دیگه به آدم احترام می ذارن ،اگه صندلی خالی نباشه سریع جاشونو بهت می دن خلاصه یه حس خیلی خوبی داره انگار خانومهای باردار مثل فرشته می مونن یه جورای معصوم و مقدسن خوب همشون یه فرشته تو دلشون دارن دیگه بایدم همینطور باشه، با بابایی که بیرون می ریم همش مواظب شکممه که کسی باهاش برخورد نکنه که خدای نکرده برای تو اتفاقی بیوفته به خاطر همینم زیاد بیرون نمی رم ،کلی هم لباسای بارداری با مزه خربدم مدام جلو آینه می رم شکممو نگاه می کنم ،انقدر روغن و کرم زدم که تا آخرین ماه ب...
15 ارديبهشت 1392

شرکت در کلاسهای بارداری و مجلات بارداری

یه سری کلاسهای بارداری و آمادگی برای زایمان روشرکت کردم و یه سری ورزشهای بارداری رو انجام می دادم که خیلی هم زود خسته می شدم ،کلی کتاب درباره روش تربیتی و آموزش نگهداری از نوزادان و...می خونم ،تو اینترنت در باره بازی های هوش و اسباب بازیهای که برای نی نی ها مفیده می گردم که اسباب بازیهای که می خرم به دردت بخوره ، بابایی هم مجله شهرزاد و کودک من و نی نی + می خره که من از عکس بچه های توی مجله  دلم ضعف می ره انقدرکوچکن که هنوز شکمشون بزرک و بدنشون پره از کرک و مو خیلی بامزن ،اون موقع است که همش تو رو تو ذهنم مجسم می کنم و طاقتم لبریز می شه  و دوست دارم هر چه زودتر اون صورت زیباتو ببینمت و لمست کنم و بغلت کنم و با بوت مست بشم و بوست ...
6 ارديبهشت 1392

روند رشدت تو شکم مامانی

این روزا می دونم تغییرات زیادی داره اتفاق می افته تو هر روز بزرگتر می شی و اجزای بدنت کامل تر می شن ، روح داری ، احساس داری ، حرفای ما رو می فهمی ، از خوشحالی ما خوشحال و از نارحتی ما نارحت می شی ، حتی جایی خوندم که وقتی مادر استرس داشته باشه جنین انگشت خودشو می مکه ، سکسکه می کنی ، می خندی و گریه می کنی (البته خدا نکنه تو هیچ وقت گریه کنی عشقم )چشمای خود تو باز و بسته می کنی  و در تو زمانهای مشخصی می خوابی و بیدار می شی . ... دکتر می گه رشدت ماشالله خیلی خوبه ، از همه محم تر تکونایی که می خوری انقدرباحاله که تموم سختی ها رو یادم میره انگار یه ماهی تو شکممه یه حسی که آقایون از نعمتش همیشه محرومن ،بعضی وقتا انقدر تکونات زیا...
1 ارديبهشت 1392

نگرانی مامانی از سونو 3 بعدی

سونوگرافیهای سه بعدی برای جنین خطرناک است  استاد بخش رادیولوژی دانشگاه علوم پزشكی شیراز گفت: دستگاه‌های سونوگرافی سه وچهاربعدی با استفاده ازیك محفظه و ارسال امواج مافوق صوت از سه زاویه مختلف به درون بدن، تصاویر سه بعدی از احشای درونی بدن تهیه می‌کند. اما این دستگاه درهنگام تصویر برداری از جنین ممکن است خطراتی همچون آسیب رساندن به حلزون شنوایی جنین داشته باشد. دكتر محمد مهدی آرسته اظهار داشت: دستگاه‌های سونوگرافی سه و چهار بعدی بیشتر در موارد غیر ضروری و برای مادران باردار مورد استفاده قرار می‌گیرد. بر خلاف تصور مردم در مورد بی‌ضرر بودن این دستگاه، همواره احتمال بروز خطر برای جنین وجود دارد. و...
20 فروردين 1392

سوپرایزشدن مامانی ازصدای رامسر

یه خونه گرفتیم ،من  که از خستگی رو پا نبودم کلی خوابیدم ، بیدار که شدم حالم خیلی بهتر شد بود فرداشم که رفتیم فرودگاه رامسر ، بابایی هواپیما تفریحی سوار شد کلی اونجا خندیدیم چون یه ذره بارون نم نم می اومد مهدی سر به سر فرزین ذاشت که دیگه کارت تمومه و دور از جونش، بچش بدون اون بزرگ می شه و از این چرت و پرتا ولی چون واقعا فرزین یکم ترسیده بود قیافش خنده دار شده بود و فرداشم رفتیم تله کابین رامسر ، خیلی شلوغ بود مهدی و فرزین تو صف وایسادن من و بهارم رفتیم مغازه ها رو نگاه می کردیم که یه لحظه دیدم بهار بازوهامو گرفت گفت گوش بده ، دیدم از پشت بلندگو گفت بهار خانوم همسرتون می خواد از شما تشکر کنه بابت زحماتتون و ...که همونجا  خشکمون زد ...
3 فروردين 1392

وعده بهار

پسرم عید اومده، بهار رسیده ،بهاری که با تمومه بهارای زندگیم فرق داره ، بهاری که اومون تو رو وعده میده ،بهاری که همه چیز نو می شه و رنگ و بوی خودشو داره مثل تو ، امسال سر سفره هفت سین دیگه دوتا نیستیم تو هم هستی ولی تو دل مامانی قایم شدی به خاطر تو 3 تا ماهی خریدیم و همسری هم برام یه گوشی اپل خرید، زیاد عید دیدنی نرفتیم چون حوصله مهمونی نداشتم ولی با دوستای بابایی ( مهدی و بهار ) رفتیم شمال ، ،آخر شب حرکت کردیم که خلوت باشه ولی چشمت روز بد نبینه هنوز از وینه نگذشته بودیم که احساس کردم یه ذره حالم داره بد می شه یکم جلوتر رفتیم که بله حالم بهم خورد پیش خودم گفتم که بهتر می شم ، ولی انگار نمی خواست حالم خوب بشه دیگه به نسا رسیدیم که حالم خیلی ...
1 فروردين 1392